در روزهای گرم زمستانی سرزمین من
جایی است
که سگهای تشنه آب مینوشند
در جامهای زرین
و می رقصند در پستوهای کوچه های بن بست و خلوت شهر
غروبها با دوچرخه هایشان خیابانها را دور میزنند
و نگاهشان پاچه ها را میگیرد
و هار میشوی
شاید در بزرگترین میدان شهر
جایی برای آتشبازی های چهارشنبه سوری باشد
و شاید چهارشنبه ها هرگز نیاید
وقتی که سوز سرما هست اما باران
نگاه تشنه مرد دهقان به آسمان سرزمین من
و بارانهای اسیدی خاکستری رنگی که دشتها را سیراب میکند
و سرطان خون
و
دیگر هیچ
1 comment:
سلام،شعر زیبایی بود، خودتون سرودین؟
Post a Comment