شبهای زمستون وقتی برف آمده و هوا صاف کرده و ماه هم توی آسمون بهت زل میزنه همیشه قشنگه
البته اگه جات گرم باشه و غصه نون نداشته باشی
گاهی وقتها تنهایی حوصله آدم سر میره
دلت میخواد یه کاری بکنی کلی هم کار داری اما حس و حالشو نداری
تقریبا بی خیال و بی دغدغه شدی
نمیدونم شاید هم این حس تا حالا به شما دست نداده
من هنوز زمستونو اینجا ندیدم اما میدونم که برف نداره و سپیدی روی کوهها ننشسته
باحالیش اینه که اینجا کوه هم نداره
توی تهرون از شکل کاسه توالت هم میشد جهت شمال و جنوب رو تشخیص داد چه برسه به اینکه یه نگاه به کوه بیندازی و بگی قبله کدوم طرفه اما اینجا اینطوری نیست همه چیز یه طور دیگه است
واقعا برای بعضی ها خیلی سخت میشه
هوا امروز خنک بود مثل اینکه قراره دوشنبه سه شنبه باران هم بیاد توی این فصل حداقل هفته ای دو روز باران داشتیم
کلی کار دارم اما حس اش نیست
بی خیال و راحت نشستم شاید شعر گفتم که حتما آخرین جمله اش این باشه
و دیگر هیچ
No comments:
Post a Comment