یه روز یه پسری به پدرش گفت پدرجان این دختر همسایه روبرویی ما خیلی خوبه میخوام باهاش ازدواج کنم
پدر لبخندی زد و گفت البته دختر خوبی هست اما تو نمیتونی باهاش ازدواج کنی چون خواهرته البته به مادرت چیزی نگو
روز دیگر باز پسر به پدر دختر همسایه دست چپی را نشان داد و قصد ازدواجش را بیان کرد و البته پدر گفت که او خواهر توست
دردسرتون ندم دختر همسایه سمت راستی و دختر همسایه پشتی و دختر همسایه سر کوچه و دختر سوپری محل هر کدام را که پسر به پدر نشان داد پدر گفت که این خواهر توست و البته به مادرت چیزی نگو
یک روز پسر رفت پیش مادر و قضیه را برایش کاملا توضیح داد
مادر لبخندی زد و گفت پسرم با هر کدام که خواستی ازدواج کن چون هیچ کدام خواهر تو نیستند البته به پدرت چیزی نگو
No comments:
Post a Comment